عـــاشقانه های من برای تــــــــو

دلم می لرزد؛ وقتی می آیی و می خوانی و بی صدا می روی ....

صفحه اصلی | عناوین مطالب | تماس با من | پروفایل | اس ام اس تنهایی

تو چطور...

از پله های یک ساختمان بلند بالا رفتم

حتی


فکر برگشت  خسته ام می کرد


تو چطور...


چطور از ایــــــن همه "دوست داشتن"

 

برگشتی ؟!

 

 

پوریا نبی پور

♥ یکشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۷ ساعت 13:32 توسط فاطمه

شاید تو را یک صبح جمعه دیده باشیم !

رد می کنی شاید پس از زنگ دبستان

 طفل کلاس اولی را از خیابان

یا این که دلداری دهی راننده ای را

وقتی شکایت می کند از راهبندان

می آوری تا کوپه کیف مادری را

که ناتوان راهی شده سوی خراسان

شاید صدامان کرده ای با نام کوچک

در غربت یکریز شهری نامسلمان

شاید تو را یک صبح جمعه دیده باشیم

که چای می ریزی برای ندبه خوانان

گاهی می اندیشم در این سرما کجایی؟

شاید کنار آتش یک مرد چوپان

شاید تو را هر جای دنیا دیده باشیم

در زیر باران

 زیر باران

زیر باران...

 

 

 

اعظم سعادتمند

♥ جمعه چهارم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 21:0 توسط فاطمه

برنمی‌گردی؟؟

شده‌ام

ساعت شنیِ واژگونی که لحظه به لحظه

به تمام شدنش نزدیک می‌شود

 برنمی‌گردی

برم گردانی...؟!!

 

♥ جمعه چهارم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 20:56 توسط فاطمه

باران

باران

شبیه توست

هر جا ببارد

دوستش دارم...

 

♥ جمعه چهارم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 20:53 توسط فاطمه

مادر...

تلفنم را بر می دارم


زنگ می زنم


بدون آنکه بگذارم چیزی بگوید


می گویم: روزت مبارک


و


او بدونه آنکه بگذارد من چیز دیگری بگویم


می زند زیــــر گریـــــه


.
.
.


مادرم است...

 

 

سیپان امیری

 

پ.ن: نوشته دوست عزیزم که در کوبانی شهید شد

 

و به یاد مادر داغدارش

 

روحش قرین رحمت الهی

♥ شنبه دهم مهر ۱۳۹۵ ساعت 22:46 توسط فاطمه

سیپان عزیزم! روحت شاد

فرقی ندارد


مبدا


فرقی نمی کند مقصود


راه که می روم


هر گامی


نزدیک ترم می کند


به مرگ!


به مرگی!


که


نمی خواهم...

 

 

 

سیپان امیری

 

پ.ن: بعد دو سال بیخبری فهمیدم یکی از بهترین دوستانم رو از دست دادم

 

 

برای شادی روحش فاتحه و صلوات بفرستین

 

 

♥ سه شنبه بیست و ششم مرداد ۱۳۹۵ ساعت 20:54 توسط فاطمه

تنها ترین مرد دنیا!

 

من تنها ترین مرد دنیا را می شناسم


همین همسایه ی روبرویی

سی سالی می شود


که با کلید در را باز می کند...

 

 

آرش شریعتی

♥ دوشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۵ ساعت 21:29 توسط فاطمه

می خواستمش

می خواستمش تا زنده بمانم


او مرا می خواست تا تنها نماند...


حوض بی ماهی


با ماهیِ بی حوض خیلی فرق دارد...

 



علی قاضی نظام

♥ پنجشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۵ ساعت 22:13 توسط فاطمه

قوت قالبم...

♥ دوشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۵ ساعت 21:22 توسط فاطمه

ویران تو ام!

ماهی افتاده بر خاک پریشان دیده ای؟


من دقیقاً تا همان اندازه ویران تو ام

 

♥ جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 19:52 توسط فاطمه

دختر است و ... موهای بلند

همیشه گفته اند:

 

"دختر است و موهای بلند"


کوتاه کردن مو قباحت داشت

 

و دختر را از دختر بودنش ساقط میکرد


ولی چرا؟


همیشه نمیشود خود را تحمل کرد

 

و تمام دخترها تنها کاری که میتوانند بکنند وقتی نابودند

 

کوتاه کردن بی دفاع ترین عضو وجودیشون است


حس اینکه کسی نباشد که موهایت بخاطر او پریشان شود

 

متنفرت میکند از هرچه موی بلند است


گاه باید از بیخ ببری اش که دیگر هوس پریشانی نکند


و هیچ اعتراضی را نپذیری

 

که تنها اعتراضی است که میتوانی بکنی!

 

 

♥ سه شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 14:20 توسط فاطمه

هیچ کس بویی نبرده بود!

غروب بود و...

 

دلم بی تاب باریدن


پیازها را برداشتم


و به اشکهایم پناه بردم


زیرکانه بود


هیچ کس بویی نبرده بود!

 

 

♥ چهارشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 8:31 توسط فاطمه

حلالت باشد...

 

علی صفری

♥ یکشنبه یکم فروردین ۱۳۹۵ ساعت 15:48 توسط فاطمه

قسم بر پینه ی دستانت ...

چقدر جای سوره ای به نام "پدر" خالیست؛


که این گونه آغاز شود:


قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان می داد


و قسم بر چشمان همیشه نگرانت


قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند


و قسم بر غربتت


وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست...

 

 

 

پ.ن: به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید

 

اما واسه خیلی ها پدری کرد

 

به سلامتی پدری که نمی توانم را در چشمانش زیاد دیدیم

 

ولی از زبانش هرگز نشنیدم...

♥ سه شنبه بیستم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 9:28 توسط فاطمه

بگو «دوستت دارم »

آقا!

 

 

اگرمی خواهی از بانویت عکس بگیری

 

 

نگو لبخند بزن...

 

 

بگو «دوستت دارم »

 

 

و ببین لبخندش چقدر قشنگ تر می شود ...

 

♥ یکشنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 14:13 توسط فاطمه

بفهم!

 

با ترس و لرز، حرف دلم را زدم به تو

 

 

من دال و واو و سین و ت دارم تو را، بفهم...

 

 

 

 سید مهدی وزیر

♥ چهارشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 21:16 توسط فاطمه

نشناختی؟؟!!!

 

در تمام خاله بازی های عهد کودکی

 


همسرت بودم همیشه، بی وفا نشناختی؟؟!!!

 

♥ چهارشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 12:46 توسط فاطمه

رخوت ...

 

نـه بـه انتظـارِ يـاری ...



نـه زِ يـار، انتظـاری !

 

 

هوشنگ ابتهاج

♥ چهارشنبه هفتم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 9:33 توسط فاطمه

یاد تو ...

بگو به رکعت ِ چندم رسیده است نماز؟!

 


که با خیال ِ تو مشغولم و حواسم نیست!

 

 

سجاد سامانی

♥ دوشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 12:34 توسط فاطمه

چادر

چه کسی گفته چادری ها عطر نمی زنند

 

حتما چادر را خوب ندیده است !


شاید چادر را خوب نبوئیده است !


چادری ها زیبا ترین عطر های جهان را


در پر چادرشان دارند !


چادر بوی عظمت و بزرگی میدهد


یعنی تو با یک ملکه رو به رو هستی !


چادر بوی اطمینان و امنیت می دهد....

 

♥ یکشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۴ ساعت 21:45 توسط فاطمه

تسلیت!

محمد عزیز!

 

 

زندگی کن!

 


حتی اگر بهترین هایت را از دست دادی!

 

 

 

♥ چهارشنبه سی ام دی ۱۳۹۴ ساعت 14:11 توسط فاطمه

دوست داشتم زنی خوشــــبخـت باشم!

دوست داشتم زنی خوشــــبخـت باشم
 

با کودکی در آغـــوش که در صفِ نانوایی 
 

به فکرِ شامِ شبِ توست
 
 
یا عــــروسی آفتاب سوخته در جنــوب
 

شاید هم زنی در جنــگل های شمال
 

عشق را گره می زدم به تورِ ماهی گیری ات 
 

وقتی به دریــــــا می روی
 
 
یا گـــلینی شبـــیهِ مــادرم ، شبیهِ مــادرت
 

که تا از کــــوه برگردی، هـــزار بار بگویم:
 

" باشوآ دولانیم ، جانیم سنه قوربان، هارداسان کیشی ؟ "
 
 
یا همان زنِ موبـــلــــوندی 
 

که سرخیِ شــراب را جرعه جرعه می نوشد
 

تا به اتاقِ تنــــــهایی اش پنـــاه ببری
 

می توانستم مــن باشم ...
 
 
اما هیچکدامِ این ها، "من" نیستم
 

من ، زنی بلاتـــکلیــــفم
 

در شهری که نمی دانـم کـــجاست 
 

گــیــــــر کرده ام
 

بینِ روزمـــــــــرگـــــــــــی های خـــاک گرفته ام 
 

و آیـــــــــــه هایی که به هر لهجه ای می خوانم 
 

تــــو از آغــــــــــوشِ مـــــــــــرگ، بر نمی گردی
 
 
کسی چه می داند 
 

شاید این بار 
 

وقتی ملحفه هایی که هنوز بوی تنت را می دهند
 

دورِ گــــلویم پیچید
 

خوشـــبختی دلش بسوزد 
 

و برای همیــــشه، دهــــانِ تقــــــدیر را ببندد
 

باور کن خــدا گنــــاهِ دیـــــــــــــوانه ها را زود می بخشد!
 
 
 
 
♥ یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ ساعت 12:37 توسط فاطمه

به تو نمی رسد ...

 
باید جاده ها را 
 

روی آسمان بسازند 
 

این راه های زمینی به تو نمی رسد ...
 
 

نیلوفر جعفری
♥ یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ ساعت 12:16 توسط فاطمه

دلتنگم....

 
دلتنگی هم، گاه
 
اندازه یک حبّه قند است
 
حتی شبیه حبّه قندهای رنگارنگ، که گول مان بزند
 
گاه می افتد توی فنجان دل ما
 
حل می شود آرام آرام...
 
بی آنکه اصلاً ما بفهمیم
 
و روحمان
 
سر می کشد آن چای شیرین را
 
آن حجـم دلتنگـی را
 
 
♥ یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ ساعت 11:39 توسط فاطمه

نــگــــــــاهــت

 
مــیــگــویـــی خــیــــاطــی نـمـیــدانــــی
 
 

امـــا نــگــــــــاهــت را کـه بـه مـــن مـیـدوزی
 
 

به زمــیــن وصـلـه مـیـشــــــوم
 
 
 
♥ یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ ساعت 10:41 توسط فاطمه

با دوست داشتنم کنار بیا

می توانی از دوست داشتنم برگردی؟!


دوست داشتن که خیابان نیست


تاکسی بگیری


بنشینی


پیشانی ات را به شیشه بچسبانی


آه بکشی


و برگردی به پیش از آن


نه


نمی شود


با دوست داشتنم کنار بیا


مثل پیرمردها


که با لرزش دست هایشان

 

 

 

رویا شاه حسین زاده

♥ یکشنبه بیست و هفتم دی ۱۳۹۴ ساعت 10:23 توسط فاطمه

به یاد من باشید ...

♥ شنبه بیست و ششم دی ۱۳۹۴ ساعت 16:43 توسط فاطمه

دور از تو ...

 

عبدالجبار کاکائی

♥ دوشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۴ ساعت 11:29 توسط فاطمه

خوابت ...

سخت تر از رفتنَت

 


 آمدنَت هست

 


که هر شب بخواب می بینمَش!

 

 

علی کوثر

♥ دوشنبه بیست و یکم دی ۱۳۹۴ ساعت 8:29 توسط فاطمه

درد یعنی...


درد یعنی تو نباشی بغلم ناز کنی

 


رادیو لحظه ای آواز "بنان" پخش کند!

 

 

علی صفری

♥ پنجشنبه هفدهم دی ۱۳۹۴ ساعت 21:23 توسط فاطمه