آه مهتاب     بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

آه مهتاب بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

رمان درباره گرگینه !!!1دل نوشته های جالب!!!!
آه مهتاب     بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

آه مهتاب بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

رمان درباره گرگینه !!!1دل نوشته های جالب!!!!

یک داستان جالب....

یک کشتی گرفتار دریای طوفانی شد و غرق شد

 و تنها دو تن از سرنشینان این کشتی که شنا بلد بودند

 توانستند خود را به یک جزیره خشک کوچکی برسانند....
این دو نفر دو دوست قدیمی بودند.

به جزیره که رسیدند فهمیدند راهی برای نجات در این جزیره ندارند

 جز اینکه به درگاه خداوند دعا کنند تا آنان را نجات دهد.

 برای اینکه بفهمند دعای چه کسی مؤثرتر است،

 جزیره را به دو قسمت تقسیم کردند

 و هر یک در بخش خود شروع به دعا کردند.
مرد اول از خدا غذا خواست.

صبح روز بعد، یک درخت پر از میوه را در کنار خود دید.

مرد خوشحال شد و مشغول خوردن میوه‌ها شد.

 قلمرو مرد دوم همانطور خشک و لم یزرع باقی ماند و چیزی عایدش نشد.
پس از یک هفته، مرد اول احساس تنهایی می‌کرد

و از خداوند طلب یک همدم کرد.

روز بعد کشتی دیگری غرق شد

و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به طرف جزیره شنا کرد و به مرد اول رسید.

 در طرف دیگر جزیره، مرد دوم چیزی نداشت.
چیزی نگذشته بود

که مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس، و غذای بیشتر کرد.

روز بعد، انگار که سحر و جادویی شده باشد

 همه چیزهایی که مرد اول خواسته بود

برایش فراهم شده بود.

 با این حال، مرد دوم هنوز هیچ چیز برایش آماده نشده بود.
در نهایت، مرد اول دعا کرد که یک کشتی به جزیره برسد

 تا او و همسرش بتوانند جزیره را ترک کنند.

 صبح روز بعد،

 یک کشتی در سمتی از جزیره که مربوط به مرد اول بود لنگر انداخت.

مرد اول با همسرش سوار کشتی شدند

 و تصمیم گرفت مرد دوم را تنها در جزیره رها کند.
مرد اول فکر کرد که دوستش شایسته دریافت نعمت‌های خداوند نیست

 چون به هیچ یک از دعاهای او پاسخ داده نشده بود.
وقتی کشتی در حال ترک جزیره بود،

مرد اول صدایی غرش‌وار از آسمان‌ها شنید:

 «چرا دوست خود را در جزیره تنها می‌گذاری؟»
مرد اول جواب داد:

«این نعمات برای من است چون من بودم که برای دریافت آنها دعا کردم.

 دعاهای دوستم مستجاب نشد پس سزاوار چیزی نیست.»
صدا با حالتی توبیخ‌گونه به او گفت:

«تو اشتباه می‌کنی!

 دوست تو تنها یک دعا کرد که به من به آن پاسخ دادم.

اگر دعای او را مستجاب نمی‌کردم،

 تو هیچ یک از این نعمت‌ها را دریافت نمی‌کردی.»
مرد اول گفت:

«به من بگو دوستم چه دعایی کرده بود

که من باید همه اینها را مدیون او باشم؟»
صدای آسمانی گفت:

 «او دعا کرد که به همه دعاهای تو پاسخ داده شود.»
همه می‌دانیم که نعماتی که به ما عطا می‌شوند

 فقط نتیجه دعاهای ما نیست

 بلکه عامل اصلی آن دعاهای دیگران در حق ماست.

 برای دوستان خود ارزش قائل شوید و کسانی که شما را دوست دارند تنها نگذارید.

تبریک عید

اعیاد شعبانیه بر تمامی شما عزیزان مبارک باشد.

امیدوارم زیر سایه پروردگار تعالی همچنان در کنار خانواده خوش باشید.

یک داستان جالب

داستان غول چراغ جادو

یه روز مسوول فروش،

 منشی دفتر،

و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…

 یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن

 و روی اون رو مالش میدن

و جن چراغ ظاهر میشه…

 جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.

 منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من!….

من می خوام که توی باهاماس باشم،

 سوار یه قایق بادبانی شیک باشم

 و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»

… پوووف! منشی ناپدید میشه…

 بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه:

«حالا من، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم،

 یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم

و تمام عمرم حال کنم»…

 پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…

 بعد جن به مدیر میگه:

 حالا نوبت توئه… مدیر میگه:

«من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!


نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!

شعری زیبا در وصف آه مهتاب:

آه مهتاب
ای مونس عاشقان
روشنایی آسمان
آه مهتاب
ای چراغ آسمان
روشنی‌بخش جهان
کو ماهم

نزدت چه شب‌ها با او در آنجا بودیم
فارغ ز دنیا لب‌ها به لب‌ها بودیم
با یکدگر ما پیش تو تنها بودیم

مفتون و شیدا غرق تماشا بودیم

مهتاب
امشب که پیش توام
او رفته و من مانده‌ام
آه افسوس
رفت و آن دوران گذشت
سر نهم بر کوه و دشت
از هجرش

نزدت چه شب‌ها با او در آنجا بودیم
فارغ ز دنیا لب‌ها به لب‌ها بودیم
با یکدگر ما پیش تو تنها بودیم
مفتون و شیدا غرق تماشا بودیم