ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
دومین امتحانم دادم امتحان موسیقی....
به نظرخودم که عالی بود.حالا دیگه میمونه نظراستادا.خخخ.کلا آدم از خودراضی هستم اعتمادبه نفسم زیاده.وقتی عزممو جزم کنم هرکاری که اراده کنم میتونم انجام بدم.بعد ازامتحان مدیر دانشکده به همه هنرجوها اطلاع داد که تشریف نبرن باید موضوعی بهمون بگه.ماهم موندیم.موضوع این بود که یه بورسیه هرسال بین دانشکده های هنری هست که هرسال قرعه یه دانشکده می افته.وامسال قرعه به نام دانشکده ما افتاده.از هر کلاس 5هنرجو که بهترین نمرات رو بیارن سال دیگه خارج از کشور تحصیل میکنن.از نظرهمه عالی بود.به نظرمنم ای بدک نبود ولی دلم تنگ میشد برای خانوادم.تو افکارم غرق بودم که مهلا افکارمو پاره کرد.ها اینو دلت تنگ میشه اصلا مگه از الان مشخصه که تو بورسیه میشی؟شاید نشدی اون وقت حرص میخوری؟ نه چه حرصی بخورم من تمام تلاشمو میکنم.پس مطمئن باشین اگه نفر اول نشدم حتمانفر دوم میشم.تینا گفت نفر اول مطئنامحمدجوادعباسیه اون بهترین شاگرد کلاس ماستوهمیشه هم سرش تو کتابه.منم بهشون گفتم چی داری میگی پس حالاکه اینطور شدحتما اول میشم.نمی دونم چرا ولی از اون پسرخرخون زیاد خوشم نمیومد.داشتم حرف میزدم که یهو پرید وسط حرفم.جدی خوشحال میشم با شما رقابت کنم خانم عبدی.من به شما همیشه مثل یه رقیب سرسخت نگاه کردم.پس چطوره که باهم مسابقه بدیم.هرکس قبول شدهرکاری که بگه بازنده باید انجام بده چطوره؟بهش چشم غره ای رفتم وگفتم بعضیها مثل فالگوش تو حرف مردم میپرن در صحبت خانمها استراق سمق میکنن صرفا جهت اینکه خودشون وشخصیت پوچشونوبه اثبات برسونن.واعلان وجود کنن.ولی حیف که نمیدونن این کار از بی ادبی شونه.ودیگران اونا رو مطقابیشخصیت طلقی میکنن.با گفتن این حرف کل کلاس رفت رو هوا.همه داشتن بهم میگفتن که حق بامنه.ولی من واون پسره همیشه باهم رقابت کردیم تو کلاس.استاد داشت میخندید که خندش محو شد وگفت شما جوونا بجای درس خوندن به چی فکر میکنن؟همتون یه جورایی کم دارین.محمد جواد که حسابی معلوم بود یه جاش سوخته گفت خانم لشکری شما فقط بلدین طرف دخترا رو بگیرین.که خانم لشکری بهش چشم غره رفت وگفت نه این که شما مردا از هم حمایت نمیکنن؟دیشب شوهرم دیر اومد خونه وقتی رسید گفت خونه یکی از دوستاش بوده.منم همونجا به 10تا از دوستاش زنگ زدم9تاشون گفتن آره اینجابود!اخری خیلی باحال گفت خانم خوابش برده بیدارشد میگیم برگرده.دوباره کلاس پراز صدای خنده ها شد خانم لشکری مدرس موسیقی بودن.خیلی هم شوخ بودن با ایشون تو کلاس حوصلمون سرنمیره.بعد از امتحان یه کلاس جبرانی با خانم لشکری داشتیم برای امتحان بعدی.بعدش با دوستام رفتیم پارک برخلاف تصورم مهلا میخواست به یه پسرکه خیلی میخواستش بهم بزنه.پسره بهش خیانت کرده بود.مهلا خیل داغون بود معلومه از چشماش.دلم واسش شسوخت دخترک بیچاره اصلا چرا یه دخترباید بایه پسر شروع کنه که الان باید بهم بزنه؟بعد از رفتن پسره بیچاره مهلا تا خونه کلی گریه کرد.توی راه دیگه جون نداشت که راه بیاد افتاد زمین از گریه پاهاش دیگه جون نداشت بعلاوه امروز اولین روزی بود که روزه گرفته بود بخاطرمن این کار رو کرد پس منم بابت دوستیمون کمکش میکنم.مثلاین جن تلمنارفتم بغلش کردم خیلی شیک ومجلسی بلندش کرم وجسم رنجورشو روی دستهام نگه داشتم.برای اولین بار بود یه آدمیزاد رو توبغلم حمل میکردم.مهلا واقعا سبک بود.احساس کردم بازوانم جون گرفتن.باباهمیشه میگفت ماگرگا بیشتر از آدما زورداریما باور نمیکردم.وقتی مهلا بغلم بودحتی یک سانت هم کمرم خم نشده بود.همه داشتن یه جوری بهم نگاه میکردن تو خهیابون تینا هم که شاخاش زدن بیرون که من چطوری اینقدر قوی بودم واون تاحالا نفهمیده بود.ولی طفلی مهلا اصن توخودش بود فک کنم نفهمید که تموم راهواز پارک تا اینجاتو بغل من رسید خونه.وقتی بغلش کرده بودم مثله یه بچه خرگوش کوچولو سرشو به سینم چسبونده بود وهی اشک میریخت وهق هق میکرد.بوی خون شاهرگش داشت دیونم میکرد.ولی چاره چی بود باید پارودلم میذاشتم.بالاخره تو بغلم خوابش برد مثل بچهئهایی که وقتی میرن بغل باباشون احساس امنیت میکنن وآروم میگیرن تو بغلم آروم گرفت.وقتی رسیدیم خونشون.تینا گفت دستت دردنکنه ازاینجا به بعد بیدارش کن کمرت شکست.عشقم 30تا پله توراهه.نمیتونی بیاریش.بیدارش کن.من بدون توجه بهش از پله ها خیلی راحت بالارفتم تیناواقعا شاخ درآورد.گذاشتمش روتختش وپتو رو کشیدم روش.از اتاق زدم بیرون.تیناباچشمای از حدقه بیرون زدش پرسید چجوری تا این جا حملش کردی؟نکنه تو واقعایه مردی؟ها؟خندم گرفت گفتم عزیزم توهین نکن فقط یکم قدرت بدنی دارم مشکلیه؟تو به این میگی یکم قدرت بدنی؟