آه مهتاب     بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

آه مهتاب بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

رمان درباره گرگینه !!!1دل نوشته های جالب!!!!
آه مهتاب     بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

آه مهتاب بزرگترین وبلاگ دل نوشته های یک دختر

رمان درباره گرگینه !!!1دل نوشته های جالب!!!!

یک داستان جالب

داستان غول چراغ جادو

یه روز مسوول فروش،

 منشی دفتر،

و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند…

 یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن

 و روی اون رو مالش میدن

و جن چراغ ظاهر میشه…

 جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم.

 منشی می پره جلو و میگه: «اول من، اول من!….

من می خوام که توی باهاماس باشم،

 سوار یه قایق بادبانی شیک باشم

 و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم»

… پوووف! منشی ناپدید میشه…

 بعد مسئول فروش می پره جلو و میگه:

«حالا من، حالا من!… من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم،

 یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای آبجو داشته باشم

و تمام عمرم حال کنم»…

 پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه…

 بعد جن به مدیر میگه:

 حالا نوبت توئه… مدیر میگه:

«من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن»!


نتیجهء اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.